نيک بنگر به حال من بي تو. دوستي مي گفت: ويرانه من معماري توست جغد را بهانه مکن. آري چنين است و خواهد بود سرنوشت دل من ،که زير پايت افتاده. شبهايم با کابوس نديدنت مي گذرد و پگاه،اشکم را در پس دود سيگارم نهان مي‌سازم تا کس نداند، چه گذشت ميان من و تو. بشنو صدايي را که نه از گلوي من که از دل من برآمده است. دير زماني است ،که بغض حتي راه نفس بر من بسته است......