کاملا واقعی(2)......
دینگ دینگ
مامانِ من:الو
یه خانومه:سلام.من واسه امر خیر مزاحمتون شدم!!
مامانِ من:امر خیر؟؟؟واسه کی؟؟؟اصلا" کی شمارو معرفی کرده؟؟
همون خانومه:واااااا....واسه دخترتون دیگه!!موسسه ی "خیریه"ی .......شمارو به ما معرفی کرده!!از همون موسسه ها که دخترو پسرارو واسه ازدواج به هم معرفی میکنن!!
مامانِ من(در حالیکه داشت از تعجب شاخ در میاورد):ولی من اسم و مشخصات دخترمو به هیچ موسسه ای ندادم!!
خانومه:حالا بذارین بیایم بیشتر با هم آشنا میشیم!!پشیمون نمیشیناااا!!!
مامانِ من:دختر من قصد ازدواج نداره.خدافظ !! (البته مامانم این حرفو بدون مشورت با من زد)
خانومه:باور کنین پشیمون نمیشین!! اقدس خانوم زن همسایمون این کارو واسه پسرش کرده.الانم همشون راضین!!!
مامانِ من:خدااااافظ
خانومه:خانوم توروخدا صبر کنین......
تق!!(مامانم گوشیو گذاشت)
مارو بگو تا الان فکر میکردیم فقط دختران که میترشن!!!پسرا که وضعشون خراب تره!!!
پ.ن1:از تمامیه پسران ترشیده خواهشمندیم خونسردیه خودشونو حفظ کنن و بیخودی مامانشونو آویزونه این و اون نکنن!!زشته خوب
پ.ن2:لطف کنین از زنگ تلفن ما ایراد نگیرین!همینه که هست!!!